شخصیت اصلی این داستان پسربچه ای است که از شب و سایه هایی که روی دیوار و پرده اتاقش نقش میبندد میترسد. در مدرسه جدیدش با دردسرهای بسیاری روبرو میشود. غروب یک روز پاییزی درمی یابد که پدرش برای همیشه او و مادرش را ترک میکند.
بر تمامی این مشکل ها گرفتاری دیگری افزوده میشود:سایه ای به او میگوید که میتواند سایه دیگران را بدزدد و با آن ها سخن بگوید!هر سایه رازی را برای او فاش میکند و او برخلاف میل خود به رویاها، آرزوها، غم ها و امیدهای اطرافیانش پی میبرد.